یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

کریسمس



تصميم نداشتم امروز اينجا چيزي بنويسم بعبارتي توي ذهنم مطلب خاصی نبودوليکريسمس بهانه اي شد براي نوشتن:پس قبل از هرچیز کریسمس را به همه هموطنان عزيزمسيحي وبه همه دوستاني که خارج از کشورند و تقويمشون تقویم ميلاديست تبریک میگم واميدوارم سالي که پيش رو دارند برخلاف سال قبل که سرشار از بلاياي طبيعي بود سالي شاد وتوام با سلامتي باشد چندی پیش يکي از دوستاني که ارادت خاصي خدمتشون دارم از نحوه نوشتن من در وبلاگ ایراد گرفتندالبته منظورم ایراد نوشتاری بود وفکر میکنم ایراد بجائی بودالان حدودا ده روزي هست که سعی میکنم نحوه نوشتنم را در متنهای فارسی هم در وبلاگ و هم در ايميلهای فارسی اصلاح کنم .راستش زمانی که شروع به نوشتن در وبلاگ کردم گمان میکردم همانطوری که حرف ميزنیم باید بنويسیم که ظاهرا فکر اشتياهی بوده در هر صورت از تذکر بجاي اين دوست عزيز سپاسگزارم ودر صدد ترک روش قبلي در نحوه نوشتن مي باشم ولي مطمئنم يه مدت طول مي کشه تا عادت کنم .البته به نظر من روش قبلی سختر بوده چون تا حالا تجربه این مدل نوشتن رو نداشتم وباید طوری می نوشتم که خواننده هم بتونه بخواند بنابراین روش صحیح نوشتن که سالهای سال تجربه اش را داشتیم خیلی ساده تره !!!اين موضوع مطلب جالبي را به ذهن من رساند توي زندگي وقتي تصميم يا گامي اشتباه برميداريم هر وقت که متوجه اشباه خود بشيم براي بازگشت بايد مقداري انرژي صرف کنيم هر چه راه بيشتريطي کرده باشيم براي برگشت با مشکلات بيشتري روبرو خواهيم شد. اگه زمانی یه قدم اشتباه برداریم برای ادامه راه باید اشتباهات بیشتری را تکرارکنیم واین برگشتمون رو هر لحظه غیر ممکن ودشوارتر می سازه بنابراين يادمون باشه قبل از اينکه قدمي برداريم خوب فکر کنیم که خداي نکرده مجبور به بازگشت نشیم
با تب تنهایی جانکاه خویش ،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم درسینه غوغا میکند،
قطره دل میل دریا میکند
قطره تنها کجا دریا کجا
دور ماندم از رفقان تا کجا!
همدلی کو؟تاشوم همراه او،
سرنهم هرجا که خاطره خواه او
شاید از این تیرگی ها بگذریم
ره به سوی روشنایی ها بریم
میروم شاید کسی پیدا شود
بی تو کی این قطره دل دریا شود؟

چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴

غزلی دراوج

نشسته بود خيال تو همزبان بامن
که باز، جادوي آن بوي خوش ،طلوع تورا
در آشيانه خاموش من بشارت داد
زلال عطرتو پيچيد در فضاي اتاق
جهان وجان را در بوي گل شناور کرد
در آستانه در
به روح باران مي ماندي،
اي طراوت محض!
شکوه رحمت مطلق زچهره ات مي تافت
به خنده گفتي :
تنها نبينمت
گفتم :
غم تو ماند وشب هاي بيکران با من؟
ستاره اي ناگاه
تمام شب را يک لحظه نورباران کرد
ودر سياهي سيال آسمان گم شد
تو خيره ماندي براين طلوع نافرجام
هزارپرسش ،در چشم روشن توشکفت
به طعنه گفتم :
در اين غروب ،رازي هست
به جرم آنکه نگاه از تو برنداشته ام
ستاره ها ننشينند مهربان بامن!
نشستي آنگه ،شيرين ومهربان با من!
چرا ،زمين بخيل ،
نمي تواند ديد
تورا گذاشته يک روز آسمان با من !
چه لحظه ها که در ان حالت غريب گذشت
همه درخشش خورشيد بود وبخشش ماه
همه تلالو رنگين کمان ،ترنم جان
همه ترانه وپرواز ومستي وآواز
به هر نفس ،دلم ازسينه بانگ برميداشت :
که :اي کبوتر وحشي!
بمان !بمان با من !
ستاره بود که از آسمان فرو مي ريخت،
شکوفه بود که از شاخه ها رها مي شد،
بنفشه بود که از سنگ ها برون مي زد!
سپيده بود که از برج صبح مي تابيد،
زلال عطر تو بود!
تو رفته بودي وشب رفته بود ومن غمگين
در آسمان سحر،
به جاودانگي آب وخاک وآتش وباد
نگاه ميکردم .
نسيم شاخه ي رگ وخشک پيچک را
به روي پنجره افکنده بود از ديوار
که بي تو ساز کند قصه خزان با من !
نه آسمان ،نه درختان ،نه شب ،نه پنجره ،آه
کسي نمي دانست
که خون وآتش عشق
گل هميشه بهاري ست،
جاودان با من !

زیبای جاودانه "فریدون مشیری"