سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۶

در سال جدید

نمیدانم چرا مغزم دیگه برای نوشتن کار نمی کنه(نگین که از اولش هم کار نمیکرد) یه روزهایی ازنوشتن یاداشتهای روزانه خوشم می اومد ومی توانستم از بین آنها اونی که عمومی تر بود توی وبلاگم بذارم ولی راستش الان هیچی نمی نویسم اصلا حوصله نوشتن ندارم تقریبا وقتم پره وبجای نوشتن بیشتر دوست دارم کتاب بخوانم توی سال جدید کتابهای آواز گشتگان ،زندگی در پیش رو،بادبادک باز والان هم دارم کتاب بادبادکها را میخوانم کتابهای قشنگی بودند ولی بادبادک باز از هموشون قشنگتر بود پیشنهاد میکنم اگه توانستیدحتما بخوانید .
خیلی دلم میخواهد توی این فصل کوه برم چون هواخیلی عالیه ولی متاسفانه سهراب اهل کوه نیست با اینکه خیلی پیاده روی می کنه ولی کوه برو نیست! البته اینجا کسانیکه هستندکه هر هفته کوه میرن آنها کوهنوردهای حرفه ای هستند،از اونهایی چند روز راه می افتادند میرن قله وشب اطراق می کنند وروزبعد بازدوباره ادامه میدن من برای حفظ آبروم ترجیح میدم با اونها نرم چون احتمالا بین راه بی هوش میشم وآبروم میره!درضمن دوست دارم با کسایی کوه برم که علاوه بر لذت بردن از کوه وجادبه هاش از همراهی وهمصحبتی باآنها لذت ببرم ، توی این گروه یک نفر هست که بدم نمیاد باهاش برم کوه خوش هم چندبار گفته که دوتایی بریم ولی من تنبلی کرده ام ولی تصمیم دارم توی این فصل هر طور شده حداقل یکبار برم کلک چال!مخصوصا حالا که اینجا نوشتم وگرنه سهراب دیگه ولم نمی کنه!!!
یکی بیاد منو ببره کوه من دلم هوای ایستگاه پنج کلک چال به همراه عدسی برای صبحانه را کرده