یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

تعطیلات چطوری گذشت

امروز حدودا چهارمین روزیه که سرم درد میکنه البته خداروشکر میکنم که درد امروز اصلا با روزهای قبل قابل مقایسه نیست .توی این اواخر سر درد این چند روز خیلی نوبر بود کمتر به این شکل مبتلا شده بودم آق داداش مسافر خونه خدا هستند وقرار بود جمعه براش آش پشت پا بپزیم پنجشنبه با دردی که داشتم کمک مامان کردم وتدارکات آن را آماده کردیم ،شب اولین مهمون که خاله باشند آمدند آن شب من تا صبح سرم درد میکرد ونتوانستم بخوابم وصبح حالم بد شد ،برای ناهار هم کلی کار داشتیم وکلی هم مهمون داشتیم ولی من متاسفانه کاری نمی توانستم بکنم خوشبختانه مامان تنها نبود ومن مثل گربه های گیج هی این ور واون ور خونه میفتادم قیافه ام خیلی خنده دار شده بود تا شب همیجور درد ادامه داشت تا اینکه خونه خلوت شد ومن حالم کمی بهتر شد.صبح شنبه بازم درد داشتم دیگه داشت گریه ام میگرفت سوار ماشین شدم و رفتم درمانگاه قبل از اینکه پیش دکتر برم یک آمپول با تجویز خودم زدم وآمپول دوم را بعداز ویزیت زدم ولی همچنان سرم درد میکرد وقتی رسیدم خونه ساعت دوازده ونیم بود ولی این درد لعنتی همینجور ادامه داشت ومجبور شدم دوتا مسکن با هم بخورم وبرم بخوابم وکلی دعا کردم که سرم بهتر بشه وقتی بیدارشدم حالم خوب بود والحمدا...تا آخر شب هم درد نگرفت ولی از همه بدتر این بود که باز هم مثل هفته های قبل سهراب تنها ودلگیر بود