چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

بازهم رمضون و ياد كودكي

ماه رمضون كه ميرسه خيليها مثل من فيلشون ياد هندستون ميكنه نميدانم چرا !!هر چه زمان ميگذره وخاطرات مختلف توي زندگي پيش مياد ولي ياد خاطرات كودكي انگار عميق تر توي ذهنها هك شده كه با يه نشانه از گذشته همه آن خاطرات براي آدم زنده ميشه.
براتون قبلا گفته بودم كه وقتي بچه مدرسه اي بوديم به محض اينكه مدرسه ها تعطيل ميشد وتعطيلات تابستوني شروع ميشد ميرفتيم لواسان خونه پدر بزرگم آنقدر اونجا مي مانديم تا موقعيكه دو روز مونده به مهر، برميگشتيم تهرون .البته مزاحم نبوديم براي خودمون خونه زندگي داشتيم ،هرچي از تابستون اون سالها يادم مياد ماه رمضون هم توش بود.ان زمان ما حدودا با نوه هاي ديگه پدر بزرگ يه ده دوازده تايي مي شديم .صبح زود همه بيدار مي شدند از بزرگترها گرفته تا بچه ها ...بعضي شبها از بزرگترها ميخواستيم ما را سحر بيدار كنن تا روزه بگيريم البته بگذريم كه فرداي آن روز هر چي توي باغ و آشپزخونه مي ديديم يه بخشي را يواشكي ميخورديم يه بخشش را هم نگه ميداشتيم براي بعد ازافطار ولي باز هم روزه بوديم .شبها يه نيم ساعت تا يه ساعتي بعد از افطار همه براي نماز ميرفتنتد مسجد ما هم به اتفاق بزرگترها با چادر هاي نماز گل گلي ميرفتيم مسجد وقتي همه نماز ميخواندند ما بچه ها رديف آخر توي مسجد مي شستيم و خوراكيهايي كه از صبح جمع كرده بوديم مي خورديم چه كيفي ميداد اين برنامه هر شب ماه رمضون با روزه يا بي روزه تكرار ميشد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی