یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۳

عادت

يكي دوهفته گذشته كتاب عادت ميكنيم(زويا پيرزاد)ميخوندم ،اين كتاب يكي از دوستانم آبانماه به من هديه داده بود ولي نتونسته بودم بخونم .دقيقا زماني شروع به خوندن كردم كه مجبور بودم عادت كنم!!!!!!!
كتاب قشنگي بود درسته كه انسان به همه چي عادت ميكنه ولي هيچ ميدونين براي عادت كردن بايد گرانبهاتري سرمايه زندگيمون يعني عمرمونرا بپردازيم!همه اش توي اين فكريم كه زمان همه چي رودرست ميكنه ولي زمان مارو به پايان خط نزديكتر ميكنه.
دل بستن ،دوست داشتن ،محبت كردن ،محبت ديدن،نوشتن ،خوندن،نفس كشيدن وخلاصه زندگي كردن همه عادته كاش ترك هر كدوم به راحتي انس گرفتن به اونها بود.

چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۳

بازگشــــت

باز كن در بر من اي دربان پير
بازگشتم عاقبت با پاي خويش
آودم درمانده از راه دراز
جز در اين زندان نديدم جاي خويش
بازگو در گوش ياران قديم
كامد از راه آن فراري سربزير
روبهرسو كرد درها بسته يافت
نااميد آمد بزندان ناگزير
باز كن در شعله ها خاموش گشت
خاك شد آن آرزوهاي دراز
بازگشتم همچو گور آرام وسرد
آمدم وسواس دل را چاره ساز
گرچه نوسيدم مي از جام هوس
واي من جان من آرامي نيافت
در هياهوي جهان ديگران
فاش ميگويم كه دل كامي نيافت
تا بيابم همزبان خويش را
ديده بر هر چهره اي ميدوختم
وز نگاه تلخ هر ناآشنا
همچو شمعي روزوشب ميسوختم
از تكاپو آخر افتادم زپاي
چهره از هر آرزو برتافتم
آمدم آسوده از رنج وتلاش
نااميدي رابدرمان يافتم
باز كن در بر من اي دربان پير
بازگشتم عاقبت با پاي خويش
آمدم درمانده ازراه دراز
جز دراين زندان نديدم جاي خويش


سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۳

سلام
من هم اومدم!