دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

نوزدهمین سالگرد

الان حدود 4 ساله که دارم توی وبلاگ مینویسم از سالی که شروع به نوشتن کردم هر سال سالگرد درگذشت پدر مطلبی نوشته ام حتما کسانیکه وبلاگ را می بینند از خوندن مطلب تکراری در اینمورد ممکنه کلافه بشند ولی راستش وقتی یادم هست دلم نمیاد اینجا چیزی از پدرننویسم .این روزها خیلی خوابشون را می بینم قبلا چند ماه یکبار هم این اتفاق به ندرت می افتاد ولی این روزها بعضی وقتها در طول یک هفته دوبار خواب میبینم راستش دلیلش را نمیدانم حدودا ده روز پیش سرخاکش بودم اولین شب جمعه ماه رمضان ودرست سر اذان مغرب ،سهراب هم زحمت کشید ویک بسته شمع دور قبر بابا روشن کرد یه حال وهوایی پیدا کردم دلم برای تاریکی امامزاده وتنهایی پدرم گرفت.فردا نوزده سال میشه که پدر فوت کرده یادش برای من همیشه عزیز