سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

خدایا


خدایا ، مرا امید کسانی قرار ده که امیدشان را ناامید نسازم
به من توانائی انجام کارهایی را عطا فرما که در انجام آنها ذره ای به کسی آسیب نرسانم
به من بینایی عطا کن که درآن درد و رنج عزیزانم را نبینم
به من دلی مملو از محبت ،عشق ودوستی ببخش
به من بیاموز که دیگران را دوست بدارم
به من موهبتی عطا کن که از دیگران متوقع نباشم
خدایا برمن رحم کن برمن که ناتوانم وقادر به انجام هیجچ کاری بدون کمک ویاری تو نیستم
مرا دوست بداروعشق ومحبتت را از من دریغ نکن

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

روزهای خاص

بعضی روزها هر چی تلاش می کنی که کارها راست وریست بشه بازهم یه جای کار می لنگه نمیدانم من مقصرم یا این روزهاخیلی خاص هستندوباید یه جوری حالم گرفته بشه!این دوروز آخر هفته از آن روزهای خاص بود خیلی اتفاقات عجیب غریب افتاد ،پیش آمدن مشکلاتی که سالی یکبار ممکنه اتفاق بیافته که توی همین دوروز پیش امد مثال همان اتوبوس جهانگردی در کارتون پلنگ صورتی !
پنج شنبه وقتی آخر شب ازبه اصطلاح مهمونی برمیگشتم سرکوچه متوجه شدم کلید خونه را جا گذاشتم ومامی هم خونه نبود ،درحالیکه کفشها حسابی پاهام اذیت کرده بود وکلی خسته شده بودم به یقین میگم که این اتفاق خیلی خیلی بندرت پیش میاد. از ساعت 11 شب پشت درماندم ونمیدانستم چکار کنم خلاصه بعد از کلی دردسر وفسفر سوزندان راه حلی به ذهنم رسید که خود ان راه حل حداقل 1 ساعت ونیم وقت بردو با هزار زحمت در گشوده شد وقتی توی خونه رسیدم وتوانستم یک کمی خستگی ام را در کنم بیشتر از دوساعت از زمان رسیدن پشت در گذشته بود!
از روز جمعه دیگه چیزی نگم که در حین آشپزی سوختم(خیلی مختصر) حتما شنیده اید که بعضی ها موقع آشپزی دستشون ویا صورتش در اثر پریدن روغن میسوزه ولی حتما نشنیده اید که یه جایی مثل بینی در حین آشپزی از بخار غذا بسوزه!!!!حالا بشنوید.