چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۳

بازگشــــت

باز كن در بر من اي دربان پير
بازگشتم عاقبت با پاي خويش
آودم درمانده از راه دراز
جز در اين زندان نديدم جاي خويش
بازگو در گوش ياران قديم
كامد از راه آن فراري سربزير
روبهرسو كرد درها بسته يافت
نااميد آمد بزندان ناگزير
باز كن در شعله ها خاموش گشت
خاك شد آن آرزوهاي دراز
بازگشتم همچو گور آرام وسرد
آمدم وسواس دل را چاره ساز
گرچه نوسيدم مي از جام هوس
واي من جان من آرامي نيافت
در هياهوي جهان ديگران
فاش ميگويم كه دل كامي نيافت
تا بيابم همزبان خويش را
ديده بر هر چهره اي ميدوختم
وز نگاه تلخ هر ناآشنا
همچو شمعي روزوشب ميسوختم
از تكاپو آخر افتادم زپاي
چهره از هر آرزو برتافتم
آمدم آسوده از رنج وتلاش
نااميدي رابدرمان يافتم
باز كن در بر من اي دربان پير
بازگشتم عاقبت با پاي خويش
آمدم درمانده ازراه دراز
جز دراين زندان نديدم جاي خويش


0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی