جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴

ستاره من


با غروب خورشید آسمون تیره وتیره تر میشه وستاره ها یکی پس ازدیگری ازپناهگاه روز بیرون میان وبا اومدنشون پرده سیاه شب رو تزیین می کنن وقشنگ ترین پرده خلقت رو تو آسمون میسازن،آسمونی که هفت طبقه داره وهر طبقه ،هزاران هزار ستاره زیبا ودرخشان وهر ستاره ای درآبی بیکران صاحبی روی زمین داره، صاحبی که روزها بدنبال رد پایی تو آسمون می گرده و به شوق دیدنش روزها رو به شب می رسونه ،وبا اومدن شب ساعتها نظاره گر درخشش زیبا وپرفروغش میشه .
وقتی اولین بار پنجره روبه آسمون گشود آرزو کرد ،که ای کاش ستاره ای در آسمون داشت واون ستاره درخشانترین وپرفروغ ترین اونها بود.ولی این غیر ممکن بنظر میومد چطور میشه زیباترین ستاره ها صاحبی نداشته باشه وقتی کوچکترین ودورترین ستاره ها هم صاحبی دارن ؟؟!!!
شبهای متوالی برای دیدن ستاره به کنار پنجره میومد وساعتهای طولانی نظاره گر درخشش وزیبایش بود.
تا اینکه...
اون شب جزء زیباترین شبهای خدا بودستاره های بیشماری توآسمون می درخشیدند ،نیمه های شب از خواب بیدارشد،آروم وقرار نداشت احساس میکرد فریادی از دوردستها صداش می کنه ،وقتی پنجره رو به آسمون باز کرد فهمید که صدا ازدل آسمون واز درخشش همون ستاره ست .
نمی تونست باور کنه صاحب ستاره ای شده ،اونم زیباترین ودرخشانترین ستارها،با داشتن همچین ستاره ای بخود می بالید هنوز هم نمی تونه بفهمه چرا ستاره ای به این زیبایی دلداری نداشته !!!.حالا روزها رو به این امید طی می کنه که آسمون صاف وآبی باشه تا بتونه به آوای دلپذیر ستاره ش تا طلوع خورشید گوش بسپاره وروزها جای خالیش رو توی آسمون دنبال میکنه
و....

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی