پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

پدر

اون روزها رو به خوبي بخاطر دارم ،روزهاي آخر فصل تابستون ،
روزيکه ما روترک کردي باور نميشد که ديگه نميتونم تورو ببينم.
سالهاست که خو رشيد وجودت گرمابخش خونه مون نيست !
سالهاست که روز پدر مياد وميره در حاليکه تو نيستي!
امسال بيشتر از هر سالي غم نبودنت رو حس ميکنم !
کاش ميدونستي چقدر دلم براي صورت مثل ماهت تنگ شده
کاش ميدونستي چقدر دلم هواي آغوش پر مهرت رو کرده
کاش مي تونستم يه بار ديگه دستهاي گرمتو توي دستهام بگيرم
کاش مي تونستم يه بار ديگه سرم رو زانوت بذارم تا موهام رو نوازش کني
کاش بدوني عزيز دردونه ات هيچوقت تورو فراموش نکرده نه توي شاديهاش نه توي غم تنهايی هاش
از خدا ميخوام به پاس همه خوبيها ،مهربونيها وفداکاريهات بهشت برين رو جايگاهت قرار بده .

از بس که غم تو غصه درگوشم کرد
غمهای زمانه رو فراموشم کرد
یک سینه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی