سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴

رخساره

نمي دونم فيلم رخساره رو ديدين يا نه؟بعضي فيلمها موقعيکه روی پرده سینما میره ، آدم فکر ميکنه جالب نيستن ولي يه نکاتي توي بعضي از اونها هست که ارزش حداقل يه بار ديدن رو پيدا ميکنن.
خلاصه اين فيلم رومن چند روز پيش ديدم جدا از داستان اصلي فيلم، داستاني در زمينه اتفاق افتاده که شنيدن اون خالي از لطف نيست، دوست دارم براي شما مخصوصا اونهايي که فيلم رو نديدن تعريف کنم :
******************************************************
جریان از این قراره که پسري عاشق دختري ميشه ازش خواستگاري ميکنه ولي چون خونواده دختر مخالفت ميکنن ،در نتیجه تصمیم میگیرن که از اون شهرودیار فرار کنن ،محل قرارراهم در تپه ای میزارن که همیشه همدیگرو اونجا میدیدن .روز قبل از فرار، به طور اتفاقي پسر ، دختررو مي بيبنه که به مطب دکتری مراجعه میکنه که متخصص بيماری جذام بوده ،از انجائيکه او همواره تمام صورتش به جز چشماش روبا چادر ونقاب مي پوشونده پسر عاشق پيش خودش فکر ميکنه ،که او حتما دچار بيماري جذامه!!!!!!!!! فرداي اون روزسر قرار میره ولي خودش رو نشون نمي ده. دختر ساعتها منتظر روی تپه بالا وپایین میره ولي هیچ خبری نمی شه ،از طرفي چون ساعتها بيرون از خونه بوده ديگه نمي تونسته برگرده !!!از اون روز به بعد هيچکس دختر رو نمي بينه او براي هميشه شهر وديارش روترک میکنه .بعدها پسر متوجه میشه که علت مراجعه معشوقش به دکتر بدليل جوش کنا رلبش بود!!!!!!اونادم وپشیمون از کرده خودوناامید از پیدا کردن دختر تا آخر عمرش با کابوس سرگردانی او روی تپه زندگی میکنه. ********************************************************
تا حالاشده پیش خودمون فکر کنیم چقدر گذشت داریم ؟تا چه اندازه میتونیم بدیهای دیگران رو ندیده بگیریم وعینک بزرگ بینی مون رو روی خوبیهاشون بذرایم نه بدیهاشون؟چقدر میتونیم ازخطا های اونهایی که خیلی دوسشون داریم یا حداقل ادعای دوست داشتنشون رو میکنیم از ته دل بگذریم ؟
ماانسانها موجودات خيلي حقيري هستيم ،همچي، حتي عشق ومعنويات برامون مثل یک کالاست.
برای هرچی چارچوبی تعریف میکینم وانقدر خودخواهیم که فکرمیکنیم همه باید در چارچوب ما رفتار کنن .
ماها هميشه ادعاي عاشق بودن ميكنيم ولی به محض اينكه چيزي پیش بیاد كه برامون خوشايند نباشه اولين راه حلي كه به نظرمون ميرسه فراره فرار....
اگر اين داستان طور ديگه اي نوشته ميشد ودختر واقعا دچار بيماري جذام بود،آیا او بازهم ناراحت وپشیمون ميشد ؟ یا نه کلی هم خوشحال میشد که تونسته عیبی رو پیدا کنه که ازش پنهمون مونده بود؟؟؟ولی با همه اینحال احساس میکنم که دخترعاشق از خطای معشوق فراریش از ته دل گذشته واون با همه خوبیها وبدیهاش به حال خودش رها کرد.
بعضی وقتها عشق در بخشیدن ورها کردنه نه ایستادن وجنگیدن.
به خاطر داشته باشیم برای از دست دادن چیزی باید اول صاحب آن بود.ما هیچوقت در زندگی صاحب چیزی نیستیم بنابراین هیچوقت چیزی را هم از دست نمی دهیم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی