چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

پرنده زيباي من

وقتي پرنده زيبا وخوش آوازمن زندوني شد ،
انقدر خودش رو به دروديوار قفس زد
كه بال وپرش شكست هنوزم هم صداي شكستن بالهاش تو گوشمه
انقدر سكوت كرد كه خوندن رواز يادش برد
انقدر اشك ريخت كه ديوارهاي قفس روديگه نتونست ببينه
پرنده من ،عزيز دلم بهار اومده ، بيا يه بار ديگه شروع كنيم
خودم از اين زندون آزادت ميكنم ،مراقبت هستم ،
بالهاي شكسته ات رو تيمار ميكنم تا بتوني دوباره توي آسمون بيكران بال بگشايي و
پرواز كني وزمين رو با همه عظمتش زير بالهاي سفيدوقشنگتت ببيني
بر لبان بسته ات بوسه ميزنم تا لب بگشائي و صداي زيبات دوباره توي گوشهام بشينه
من زنده ام وبا صداي نفس كشيدن تو زندگي ميكنم وبا شادي تو شاد ميشم
بدون تا زنده ام نميذارم تنها بموني خودم همدم تنهاييات ميشم

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی