سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۳

با احتياط شادي كن تا غم بيدار نشه

(با احتياط شادي كن تا غم بيدار نشه)
وقتي صبح از خواب بيدار شدم احساس كردم امروز با همه روزهاي خدا فرق
داره،خورشيد درخشش ديگه اي داره ،توي دلم احساس قشنگي دارم شادم ،عاشقم ؟نميدونم!!!
وقتي از خونه اومدم بيرون احساس كردم رو زمين پا نمذارم ،تا حالا آسمونو اينقدر
زيبا وآبي نديده بودم!ديگه بجه هاي گرسنه كه از سرماي زمستون خودشونو تو آغوش
مادراشون پنهان ميكردن روي سنگفرش خيابون نمي بينم،خدايا چطور تا حالا اينهمه
زيبايي رو نديده بودم يعني زمين ما هم آسموني شده؟
آدمها چقدر مهربون شدن
چهره ها ساده ،ولي زبيا ودوست داشتني،
دلها لبريز از عشق ومحبت،
چشمها سرشار از اشك شادي ،پشت هر دوچشم مهربون يه دل مهربوني هم هست
آدمها چه راحت حرفاشونو بهم ميگن ديگه از حرف زدن با هم هراسي ندارن،ديگه مجبور
نيستن حرفهاي دلشون توي تاريكي اتاق به خودشون بگن يا گوشه اي بنويسن تا شايد
روزي غريبه ي آشنايي بخونه.
حالا ميتونم همه حرفامو بهش بگم همه ي اون حرفهايي كه يه عمر گوشه دلم جاشون داده بودم.......


وقتي ساعت زنگ زد نفهميدم كجاام وقتي چشمامو باز كردم، ديدم هنوز تو رختخوابم!!!!!!!!!!!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی