شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۳

ايزد اندر عالمت اي عشــق تا بنيـاد داد
عالمي بر باد شد بنيـادت اي بر باد باد
من نه آن بودم كه آسان رفتم اندر دام عشق
آفرين بر فرط استـــادي آن صيـــاد باد
سنگــدل صيــاد آخر رحم كن اين صيــد تـو
تا به كي در بند باشد لحظه اي آزاد باد
ناله من چورسـد هر شــب به گوش بيستـــون
بانگ برآرد كه فرهـاد وفغانـش يـاد باد
بيستون فرهاد را هرگــز به من نسبت مــده
از زمين تا آسمان فرق من وفرهــاد بـاد
من به مزگان مي كنم آنكار او با تيشه كرد
صد هـزاران فرق ريـزه موي با پـولاد باد

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی